Montag, 24. Dezember 2007

لرزان دست دلم

لرزان دست دلم،چو رقص نور بر آیینه آبی

به چشم خونین دیده، فرو نچکید قطره خوابی

آشفته مکن چو بید رقصان طره زلفت را

تا دیده نگیراند آتش بدل از اینهمه بیتابی

خزان زده برگ-برگ دلمرا مده بر باد

پاییزم ، از رقص خوش تو میطلبم فصل بهاری

مُردم از درد،چکنم با دل خسته ی زار

مگر دیده دریا کنم تا که تو ام دریابی

یاد تو دریا گون روان در دل و جانم

از موج خاطرت دلم دارد تب و تابی

شاه غزلم تویی،مرا چرا بردی از یاد

زدی زخمه ی جدایی،بر شکسته ربابی

روم به مکتب جنون درس غم آموزم

تا شور خود و بی وفایی ترا کنم کتابی

Keine Kommentare: