Donnerstag, 6. Dezember 2007

شب شكست و مهتاب رنگ باخت بيا

شب شكست و مهتاب رنگ باخت بيا شوکران ظلمت از جام شب ریخت بیا از سر شب تا به پگاهان دلم خونین بود خورشید جام نور بدهان شب ریخت بیا بهرخوشه پروین قصه هزارو یکشب نوشتم مهتاب از رنج من رنگ باخت چو من بیا دم آخراست این دم من، گر خواهان جانی درنگ مکن سوار بر توسن نور ببالینم بیا آرام نگیرد در تن، این جان من از لرزه ها فغان میکند دل در سینه از صدای هر گام بیا نیامدی آندم که ماه و ستاره و من همه بیقرار کنون که بهار نور چید خوشه پروین بیا در این صبوری، جان کویر از پی دل برفت از خاک سیاوش لاله خون رنگ دمید بیا

Keine Kommentare: