Sonntag, 31. Mai 2009

امشبم جام باده بدست و یار در بر ست مرا
همه عمر این آرزو مُهر بود بدلِ خسته مرا
ای بختِ بلند خواب بچشم نیاری تا دم آخر
این وصلم شبی نصیب،فردایی نیست مرا
بهر این دم شیرین ببها دادم عمر گرانبار
همه سود ست در معامله ضرر نیست مرا
امشبم از جام چشم دلبر صد جامم بدست
امیدست که نرسد فرداهای خماری مرا
خاک گورم ز می گلگون یار گر نم شود
سایه ی صد سرو چمان بر سرست مرا
کویر بر سر سراب بود همه عمر تشنه
سیاووش به بهای خونم داد این شب مرا
باز فصل بهار آمد و جهان ما رنگ دگر شد
بلبل به شوق گل نغمه زد و گل تاج بسر شد
جامه ی سبز رنگ به تن کرد بید مجنون باغ
سروِ چمان رقصید و غنچه ز پیرهن بدر شد
جان باز آمد به تن سبزه و آفتاب هم خندید
سبزه پوش دختر بید در بر نسیم رقصان شد
هوا بس دلپذیر شد و لاله ها سر زد از خاک
دشت و دمن از شور عشق و جوانی پر شد
ای کویر تا در این بهار در دل تو چه روید
که جهان از خون سیاووش ها لاله بسر شد
هر شب تا بوقت سحر افسونگری ره خوابم میزند
به چشمان شعله شوق میریزد سر تا بپا آتشم میزند
گفتم هرشب خیالش تنگ در آغوش بفشارم تا بپگاه
دریغا زین وصل هر دم تیغ یادش ره خیالم میزند
وای از این شبهای مشوش و بخت سیاه من خراب
آنکه روزها میگریزد ز من شب ره خوابم میزند
تو شاهد سرگشتگیهای من باش ای ماه شبانه
کآن گریز آهو هر شب به بستر من سر میزند
شبهای تو چه پر ستاره اند ای کویر خسته
کاروان عشق ره خود در جان تو پی میزند
ای خلایق بنگرید به این دشت خونین عشق
لاله خونین عشق ز خون سیاوش سر میزند
دل میگوید ببوسم ترا،شرم نهیبم میزند
شوقم بپای شرم بی وقت زنجیر میزند
وای چون لب بگشای به خنده شیرین
جان چو مرغی ترسان ز تن پر میزند
گر بنوشم شبی از آن شهد لبت جامی
مستی بسیار از خماریهایم سر میزند
عمری دل بهر این دم صبوریها کرد
چو ز در در آیی دل جام شوق میزند
امشبم بخت یار است و تو مهمان منی
میدانم چو بروی مرگ آید و در میزند
کویر در آتش جانان جان بسوزان امشب
کز خونت چو سیاوش لاله ها سر میزند

Donnerstag, 21. Mai 2009

گفتم نوشته ام غصه های دل، گفتی نخوانم
گفتی وارهان دل از زلف پریشم، گفتم نتوانم
گفتم تیر نگاه ز کمان ابروی، دلرا کرد نشان
گفتی چشم بر بند ز من ای خیره سر، گفتم نتوانم
گفتم ابر آسمان دلم باران خون میبارد شب و روز
گفتی کز چشم شهلای من بر حذر باش،گفتم نتوانم
گفتم جان میلرزد ز بهر ذره ای مهر تو ای یار
گفتی این کار از دست من کمتر آید،گفتم میدانم
گفتم کویرم و تشنه ی جام لبان پر شراب تو
گفتی سیاووش، سرابست این آرزو،گفتم میدانم
عشق تو خون جگرم کرد به جام
شاهین بلند پرواز خیالم کرد به دام
شرنگم بجان کرد ز عمر شیرین
توسن گریز پای خیالم کرد رام