میان من و نبودن های تو
مرز مشترکی نمیجویم
فاصله ها بین آدمها
در جغرافیا نیست
در نبودن همسویی رنگ دل است و اندیشه
وقی که میآیی
قیاس چشمانت مرز میانمان را در نقشه ها خط میزند
محال با تو بودن
ممکن زندگی میشود
و من ترا در بودنت فریاد میکنم
وقتی که میآیی دلم اجبار مرز را گم میکند
تا با تو همیشه یکی بماند