مگر خنده ها ممنوع شدند
تا سر در گوش لبان نجوا کنند
یا که سهم ما آدمها کم شده است
که این همه احساسمان را هم پس انداز میکنیم
رنگ گلها را با کدام باران نیامده شسته اند
که چشمانمان بویی از مهربانی ندارند
و در اینهمه لمس هم
دستانمان رنگی از مهربانی دل نمی بندد
بوسه هامان دیگر چرا تب ندارد
گلهای خنده چرا خشکیده اند
میلهامان چرا پوسیده اند
نگاهمان را از هم پنهان میکنیم
تا مگر از پس انداز خنده هامان نکاهیم
استخوانهای پوکمان را با دردها پر میکنیم
تا مگر مهربانی ها را برای روزهای نیامده
صرفه جویی کرده باشیم
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen