در دستان لرزان ذهنم
شعری از یادهای تو میلغزد
در میانه لبانم نامی از تو سبز است و
در راه نفسم هزار واژه برای سرودنت صف بسته اند
در بند این سکوتم اما
فریادم خواب را از چشمان ماه ربوده ست
بگذار با واژه های پر عطر از بوسه بسرایمت
بگذار هر کلام رنگ ارغوانی شراب بگیرد
بگذار مستی نگاهت
تنومند کند سرو حضورت را
تا مگر از بال خیال
بر سطحی از بودنت فرو بمیرم
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen