در خلوت دوش بلبل با گل سخن داشت
از چیز پنهانی در گوش گل نجوا دشت
بلبل گفت دوش نور شمعی دیده است
راز و نیازی بس عاشقانه شنیده است
وای بر ما دوش بلبل خوابش نبرده بود
گویا کز هم نشینی من و تو بو برده بود
نغمه خوان باغ گر بخواند راز ما به آواز
نت میشود حرف دل ما به هر شکسته ساز
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen