Montag, 30. November 2009

دل خود به چشم دیدم که از پی یار میرفت
از من ملول بود در قفای آن مه رو میرفت
بار سفر بر شانه بست به سوی دیار نا آشنا
با من بیگانه میشد و با غریب یگانه میرفت
ندانم چه بدی دید که پند نگرفت از من خسته
گوش به حرفم نداد و با صیاد ستمگر میرفت
من بدنبالش گریان و او دست در دست دگری
میرفت با دلبر و جان ما از پی آنها میرفت
با چشم تر،نجوا کنان گفتمش مرو ای یار
با دلبر راز آشکار می گفت و خندان میرفت
چوخالی شود باغ از گل دل بلبل جان نخواند
بهارعمر کوتاه من پریش حال بود و میرفت
خنده ها به لب ماسید و چون سنگ به دریا
ناله و زاریهایم نشنید آن بی وفا و میرفت
من تشنه ماندم به دشت کویر خشک بی او
او خون سیاووش مینوشید و بی من میرفت

Dienstag, 24. November 2009

امشبم ساقی مست پیمانه ام پر از خون رزان کن
رخساره ام زرد ست از خون جگرلاله گون کن
بر تو مهمانم و تشنه لب،سیراب کن از لبت جانم
با خود من بیگانه را یک امشب با خود یگانه کن
این دل دیوانه ام در قفس سینه نمیگیرد دگر جای
یک امشب به طره زلف ببند و به زندان خود کن
در آتش عشق تو میسوزد تن و جان و دل و روانم
شعله بوسه به جام لبم ریز،آتش فروزان افزون کن
مستم کن با بوسه ای که جام هوسهای دل بشکنی
درهوشیاری دل نماند با ما تو مست و خرابم کن
غریب غربت نشین دورهای گم شده در کویرم
خونم بریز چو سیاووش، باغ جهان پر خون کن

Sonntag, 1. November 2009

به کوری چشم حسود

به کوری چشم حسود آفتاب،ماه من امشب اینجاست
روز رفت و شب آمد،یار دلنواز من امشب اینجاست
تا بوسه زنم نرم نرمک بر گلبرگ لبانش از سر شوق
تو سر بر نیارخورشید،ستاره بخت من امشب اینجاست
آرزویش به دل بود عمری،کردم صد هزار راز و نیاز
فلک تو رقیب خواب کن،دلبر من خراب امشب اینجاست
شمع روشن محفل من سرگشته ی ظلمت نشین شده او
پروانه ام گرد وجودش،شمع بزم من امشب اینجاست
وای بر من رسوا که چون من هزار بی سر وبی پا
به طواف خانه ام آمده اند،خدای من امشب اینجاست
جام باده ی پر بدست،صدای شور سازش بگوش جان
شاه شاهانم دمی،ساقی سیمین ساق من امشب اینجاست
هوشیار از عقل تهی شو گر عاشقی و شیدا و مست
آنکه ره عقل زده ست از همه ومن، امشب اینجاست
رخت خجلت به تن بَردرم من، گردش برقصم بسی
که آن زیبا گل آرای بزم زندگی من امشب اینجاست
زمستان سرد و سیاه رخت به خانه مرگ کشاند
آن بهار دلنواز و دل انگیز من امشب اینجاست
تشنگهای پر عطش کویر خسته دل سیراب شد
ابر پر از باران مهر آسمان من امشب اینجاست
کاشم که مادر سحری نزاید هیچگاه خورشید روز
که ماه رخ رقصان در ظلمت من امشب اینجاست
دشمن جان ست دانم، صد عهدش ببستم از دل و جان
آن کشنده سیاووش و پیمان شکن من امشب اینجاست