Freitag, 28. August 2009

کاش توسن گریز پای دل تو رام من میشد
یا این جان من دیوانه، از تنم کم میشد
کاش من بودم و تو در خلوت جنگل سبز
یا هر چه جنگل بود طعمه آتش دل من میشد

Freitag, 21. August 2009

عمری در انتظار تو بودم،نیامدی به سراغم
حال که در خاک سردم، ننشین زار بر مزارم
نبار ز دیده خون جگر کنون که من نیستم
عمری نامهربان بودی ومن بٌرد باری کردم
گل باغ دلم بودی و به اشک دیده میدادم آبت
بشبنم چشم میشستم سر تا بپای میگفتی پاکم
بر مزار زارم کنون نگذر به ناز ای دوست
عمری تشنه لبخند تو بودم کنون مشتی خاکم
نمیدانم که مرگ من با دل تو چه ها میکند
یا که بعد از من چه میکنی با اینهمه دردم
به وقت جوانیم ندادی گلی از باغ لبانت
چه سود مرا از سبد گلی که نهی بر مزارم
کویرهمه عمر تشنه ی باران از نگه تو بود
نبارید ابر مهرت بر زندگی، نبار بر مزارم
از زخم شمشیر دشمن گله ام نبود و نیست
چراکشت چو سیاووش،آن دوست جفا کارم

Donnerstag, 20. August 2009

بگو دلدار دل دیوانه ی من،مهربانیت چه شد
آن نگاه مست و پر شور و آن شیدایت چه شد
سوگندت به قلمی که جز حرف عشق ننوشت
بگو جای مرا در دلت که گرفت یا که چه شد

Mittwoch, 5. August 2009

کاش دل دیوانه من، اینهمه هوای تو نمیکرد
سوخته سینه مرا سپر بلای چشم تو نمیکرد
کاش دل خونین من اینهمه اسیر تو نبود
در قفس خود میمرد،اینهمه بهانه تو نمیکرد
به قدم هرکه سر نهادم تیغ تیز جفا داشت
کاش دل منهم جفا داشت هوس وفا نمیکرد
خمار می چشمان مست تو بسیارند چو من
کاش در جامم شرنگ بود و میل جام تو نمیکرد
در دل این آتشین دل کویر گر گلی میرویید
جان ببهای لاله ز خون سیاوش معامله نمیکرد
من از عشق تو دیوانه شده ام
تو شمع و من پروانه شده ام
ساقی بزم خمارانی تو ای یار
من مست نگاه میگون تو شده ام
بوی خوش کلام غزلهایم تویی
بلبل خوش خوان باغ تو شده ام
شیرین منی و من از هجران تو
بیستون تراش عشق تو شده ام

Samstag, 1. August 2009

دوشم ز دهان این دل خانه بدوش
پیام مهری از تو آمدم بگوش
گفتی گر خواهان عشق منی
در حفظ آن جان خسته مکوش
میدانم آنکه وصل تو خواهد
باید حلقه بندگی کند بگوش
در بزم تو شمع به پروانه گفت
گر عاشقی زین شعله جامی بنوش
چو مرغ خیالم بر بام بلند تو کرد لانه
ز هیچ نگاهی جز نگاه تو نچید دانه
چو شمعی آتش بسر میسوزم همه شب
ترسم کز آتش دلم بال تو سوزد پروانه
گردل زنده داری به آتش عشق که در سینه داری
چو افسانه ی ققنوس ز خاکستر جوان سر بر آری
ما عاشقان آتشیم ،آتشی جانسوز و دشمن سوز
بسوزانیم هرزه علف و چون سرو سر بر آریم
به زنجیر صبوریها این همه زارم مکش ای دوست
عمر شیرین چو بهار میرود از دست بیا ای دوست
با کس وفا نکرد فصل گذران عمر ای جانان من
تا زنده ام بیا بر قبر گریان بودن چه سود ای دوست
این دل زار من به دام نگاه تو گرفتار است
درد هجران چو آتش در جانم دستبکار است
جان را زین سوختن در عشق تو رهایی مباد
کز آتش عشق رها شدن نه کار من خراب است