Freitag, 21. August 2009

عمری در انتظار تو بودم،نیامدی به سراغم
حال که در خاک سردم، ننشین زار بر مزارم
نبار ز دیده خون جگر کنون که من نیستم
عمری نامهربان بودی ومن بٌرد باری کردم
گل باغ دلم بودی و به اشک دیده میدادم آبت
بشبنم چشم میشستم سر تا بپای میگفتی پاکم
بر مزار زارم کنون نگذر به ناز ای دوست
عمری تشنه لبخند تو بودم کنون مشتی خاکم
نمیدانم که مرگ من با دل تو چه ها میکند
یا که بعد از من چه میکنی با اینهمه دردم
به وقت جوانیم ندادی گلی از باغ لبانت
چه سود مرا از سبد گلی که نهی بر مزارم
کویرهمه عمر تشنه ی باران از نگه تو بود
نبارید ابر مهرت بر زندگی، نبار بر مزارم
از زخم شمشیر دشمن گله ام نبود و نیست
چراکشت چو سیاووش،آن دوست جفا کارم

Keine Kommentare: