Donnerstag, 21. Mai 2009

گفتم نوشته ام غصه های دل، گفتی نخوانم
گفتی وارهان دل از زلف پریشم، گفتم نتوانم
گفتم تیر نگاه ز کمان ابروی، دلرا کرد نشان
گفتی چشم بر بند ز من ای خیره سر، گفتم نتوانم
گفتم ابر آسمان دلم باران خون میبارد شب و روز
گفتی کز چشم شهلای من بر حذر باش،گفتم نتوانم
گفتم جان میلرزد ز بهر ذره ای مهر تو ای یار
گفتی این کار از دست من کمتر آید،گفتم میدانم
گفتم کویرم و تشنه ی جام لبان پر شراب تو
گفتی سیاووش، سرابست این آرزو،گفتم میدانم

Keine Kommentare: