Sonntag, 31. Mai 2009

دل میگوید ببوسم ترا،شرم نهیبم میزند
شوقم بپای شرم بی وقت زنجیر میزند
وای چون لب بگشای به خنده شیرین
جان چو مرغی ترسان ز تن پر میزند
گر بنوشم شبی از آن شهد لبت جامی
مستی بسیار از خماریهایم سر میزند
عمری دل بهر این دم صبوریها کرد
چو ز در در آیی دل جام شوق میزند
امشبم بخت یار است و تو مهمان منی
میدانم چو بروی مرگ آید و در میزند
کویر در آتش جانان جان بسوزان امشب
کز خونت چو سیاوش لاله ها سر میزند

Keine Kommentare: