Freitag, 7. Dezember 2007

بی تو جان در برم نیست

از تو دورم و گویی جان در برم نیست

غرق یادت و جز هوای تو در سرم نیست

از سر شب تا به پگاه با منی و در جان ما

مه روی من، کسی جز تو در بسترم نیست

پریش موی طناز، نگار دلفریب ، دلبر ما

تویی منظر نگاهم و جهان در نظرم نیست

خرام سرو نازم تویی که رقصانی در نسیم

تموز آتش بارد، جز تو کس سایه سرم نیست

در این سر گشتگیهای پر از اندوه و دردم

کس جز تو تیمار گر وداروی دردم نیست

بشکن جام بی وفایی ها را و بیا نازنین من

که در میخانه خیال کس جز تو ساقیم نیست

خمارم و آواره و خوار، به در هر میخانه

بی تو در این جام ما، جز خون دلم نیست

ساغر عیشم بشکستی تو و بد عهدی زمانه

چو تو باشی دشمن جان، دگرم دوستی نیست

فسانه ها ساختیم از شبهای عاشقانه من و تو

کنون جزغم و اندوه، کس همآغوشم نیست

هر که گذشت از ما رنگ ملامت گرفت نگهش

کس در این وادی جز تو، غمخوار من نیست

رفتی و نفرستادی بهر این دل آشفته ما پیامی

چنان شده ای که گویی، رفاقتی نبوده و نیست

سودازده جانی و سر گشته دلی دارم کنون، بیا

که جز آرزوی دیدار تو در سرم خیالی نیست

برگرد و بیا ای سفر کرده از برم به غربت دور

که این پریش عمر مرا دگر اعتباری نیست

در میکده خیال میزنم از لبانت پیمانه ها لبالب

چنان مستم که مرا به خود دگر قراری نیست

حاجت این دل حاجتمند مرا پس کی دهی تو

حاتم طایی باش که مرا دگر چاره ای نیست

بیا و بگیر مستانه در برم شبی و بعد از آن

گر سپارم از دوریت جان، دگر غمی نیست

ساقی بزم شبانه میکده مستان شهر شده ای

ز تو جز نیم نگهی پر شوق، آرزویی نیست

دل و جان آوردم به سرای پر از فریب تو

گرفتی و رفتی، دگر مرا جان و دلی نیست

چه ستمها که نکردی تو و صبوری کرد این دل

از شرم است گویی که دگر،روی دیدارت نیست

نمیدانم که رسم خوب رویان بی وفایی گشته؟

یا که دل من سرگشته دگر لایق یاری نیست؟

صد عهد ببستی که از می ناب لبت مستم کنی

جان و دل به بها دادم و از مستی خبری نیست

ابر پر باران گشتی آسمان دل کویری مرا

سیاووش مرد ازعطش و تو را بارانی نیست

Keine Kommentare: