Freitag, 7. Dezember 2007

جام خون

آمد اما راز عشق را در نگاه گم کرده بود

سوختن جانم ندید کز دوریش شعله ور بود

کبوتر دل،در خون از شوق دیدارش پر میزد

چنین جان دادنم را از اشتیاق دیدنش ندیده بود

صبوری در باز آمدنش کشت صد بار مرا

از پی جان آمده، دل از سینه برون برده بود

عطش دیدارش داشتم به سراب کویرم کشاند

دریا بود،چون ز دل سیاوش جام خون زده بود

Keine Kommentare: