Freitag, 7. Dezember 2007

دگر نه جام باده

دگر نه جام باده و نه افیون، غم از دل ما نبرد

پیر شد جان دل از درد،دگر کسش به بها نخرد

نقد دل و جان به بهای لبی خندان دادم روزی

تا عمر باشد مرا این جان باید خون دل بخورد

غارت کرد آن خمار چشم و پریشان مو چنانم

چو دشمنی که سینه خصم خود را، به کینه بدرد

به طمع وصل دلبرم، همه عمر رفت بر باد مرا

رفیقی نکرد و نگاهی،که غم از دل ما دمی ببَرد

گفتمش که جان طلبد به قیمت بوسه ای مستانه

جان گرفت وعهد بشکست تا آبروی ما هم ببرد

Keine Kommentare: