Donnerstag, 6. Dezember 2007

سیاوشم نخوان

آنکه جانش در کوی تو نمیرد صاحب دلش نخوان

شب و روز سوی کعبه تو نماز نبرد مسلمانش ندان

شوریده سرمست زن خندان خیالی یا که آهوی دشت

صیادی که به صید تو نکوشد ز جان، صیادش نخوان

توره زلفت را چو فشاند باد، جان و دل بارد از آن

دلی که به پریش موی تو، خود نیاویخت دلش ندان

آمدی رسول رسوای عشق به کوی دیوانه دلان مست

آنکه در پایت نیفتد چو من و نمیرد، مرید عشق ندان

رشته الفت تو، بند ِ آویز ِ این شوریده دل ِ ماست

گر بگسلی پیوند و جان بماند به تن مجنونم نخوان

این زخم خورده از تیر کمان ابروی شکار گرت را

کرمی کن تو و شبی به شفا خانه ی چشمانت بخوان

رود مهرت گر جاری شود در این تشنگیهای کویر

این خارزار خشک را کند سراسر بستان و گلستان

سر گشته گوهر عمر در پی تو دادم به باد زمانه

اگر ز خونم در هر قدمت لاله نروید سیاوشم نخوان

Keine Kommentare: