Freitag, 27. August 2010

فرو چکید سیمابگون

فرو چکید سیمابگون

جوانیم از رخ زندگی

در خزان زاده شده از بطن بهار

در گریز از باورهای شب

سیمای اندیشه ام هاشور خورد

تا خود را با فهمی دگر

مگر دوبار برگیرم

در پسین شتابان عمر

کوشیدنها بیهوده بود

در ستاندن دمی حوصله

از شتاب پر تب تن این زندگی

نهال شادیها در بطن نازایش خود

پوسیده تا مرز فرسودگی

گویا که زندگی را با رنگ ستم

بر ظلمت شبمان

بر لوح روزهای نیامده طرح کرده بودند

و من هنوز کنکاشگر فهم طعم دردی هستم

که از جنس شرنگ بود

بر لبان پر عطش زیستنم

در عمق نافهمی خود غرقم از این فهم نارس_

بودنهای بی تو بسر شدن

Keine Kommentare: