کلامی از بوسه هنوز بر لبانمان
نقاشی نکرده ایم
شهد تبی از دستانمان هنوز
بر جان خمار نریخته ایم
قانون زمان برای چیدن سیبی حتی کال
از جنگل خواهش
ما را زندان میکند
اجبارعزیمت هم فرصت بوسه نمیدهد
ما تشنگانیم بر سر سراب دیدار
بدهکاریم به زمان
حرفی جز نگاه بر لبان چشمانمان ننشست
واژه های پر شتاب در سکوت گلو یخ بستند
چیزی که بین ما ماند رفتن بود و بس
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen