Samstag, 14. August 2010

کاش میشد عشق را شبی

کاش میشد عشق را شبی

در بستر پر حوصله ای از بودنها

نهال میکردیم

با طعم تن و عطر بوسه

آشنایش میکردیم

کاش این درخت آرزو ها

در یکی از فصلهای بودن

میوه ای هر چند نا رسیده را

آبستن میشد

آرزوها بر بال بادند

و باد مسافر تیز پای سرگردانیست

دریغا که بادها از انسان ناماندگارترند

آنچه بر جای میماند سنگ خواهش ماست

و آنچه که میرود

عمریست که حجم فاصله های ما را باد میکند

گذرانیم در ناگذیریها

بیا تا با هم از ناگزیریها بگذریم

Keine Kommentare: