Dienstag, 17. August 2010

ای رانده از شهر بسته به بند

ای رانده از شهر بسته به بند

ای غریبه مانده در یاد کودکهای زود گذرم

از دیار جوانهای پر شورم چه خبر داری؟

هنوز کوچه ها از یاد من آنجا خالیست؟

ای آمده در غروب جوانیم

هنوز کسانی زاده میشوند آنجا

که آرزویشان بوی رویشی از این انجماد بدهد

هنوز آنجا خیالی خام پخته میشود؟

برای رسیدن بهار

آنجا نگاهی در تمنای ابر آبستنی هست

تا گل امیدم در عطشهای کویر

روزن خیالی بسوی رود روانی بگشاید

Keine Kommentare: