عطر نامت را در گل بنفشه میپیچم
تا سنبلهای کودک بهاری دشت
مست نشوند
غوغای خیالت طوفانیست
که هامون هر دلی را ویران میکند و من
در کنکاشم تا بزرگی شبهای بی تو بودن را
سنجشی بگیرانم
شاید در پس این حجم ظلمت
گل خنده خورشید بر تن زمین بلغزد
بال آرزوها بس بلند و
دست وصل بریده
از روبرو به سوی هم میآییم
و فاصله بینمان بلندتر میشود
آنچه در نگاهمان موج میزند
حسرت بوسه تردیست
که در باغ خیال نهال کرده بودیم
چرا هر درختی باری نمیدهد؟
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen