Freitag, 1. Februar 2008

هوای نگاهم در خیال، دامن او گرفت

مینوشتم عشق، دلم بوی ِبوم او گرفت

نسیم سحر بر جان بیقرارم، جوانی دمید

دل رمیده ام، کمند ِقرار از لبان او گرفت

یادگاری، صید کردم از دریای خون فشان او

دلم خون شد، تا دام ِآینه، خیال رمیدهی او گرفت

جان ِجان ِجانم پُر شد از خیال ِبه دام افتادهی او

دلم پَرکشید به سینهی آسمان و کام ِ ماه گرفت

غزل گریستم با خون، بر دفتر پُرنگار ِجانش

هر بیتم، بوی ترنمهای عاشقانهی عالم گرفت

میبارید مهتاب نگاهش بر تنْ پاره ی شعر کویر

جان گرفت کلک خیالم، شور ِشعلهی شعر در گرفت

آتش در ساغر جان می ریخت آن ساقی افسونگر

جان سیاووش از کورهی آتش، خلعت ِپاک گرفت

Keine Kommentare: