Mittwoch, 23. Januar 2008

دریغا که معشوق ما در بازی عشق نادانست

زخم چنان زد بدل،کز چشم خونینم نمایانست

رفت در بزم رقیب نشست و پیمانه ها نوشید

جان من خمار گشت و او ساقی بد مستانست

از حسرت دل کویر پر از سراب عطشها شد

دشتها لاله از خون سیاووش کنون جوشانست

Keine Kommentare: