Donnerstag, 7. Februar 2008

خوش میروی،برو صد جان چو جان من فدایت

چشمان من و مردمان عالمی میگریند در قفایت

در آیینه دل شکسته ما ننشستی،رفتی و نماندی

تا ونوس عشق را تراش خورده بینی از اندامت

صید دام بی دانه ات شدند دلهای مست ِ بسیار

همه تیر زهر به سینه دارند از خدنگ نگاهت

خرام سرو باغ حسن و زیبایی دلشدگان تویی

صد هزار مرغ عشق نغمه خوان بستانت

ره عقل و دین چنان به نرم خنده ها زدی که

کوران بینند صد راز آشکار در نگاه پنهانت

به یک تار طره زلفت صد دل به کمند آری

تیر و کمان ابروی میدوزد به هم شکارانت

دانی چرا بی تو خواب بر من حرام گشت؟

خار بر چشم منی تو،ساغر گردان دشمنانت

سیمرغ بلند پرواز افسانه شده ام از عشق تو

ره نمی دهی لانه کنم بر بلندای سرو چمانت

کویرم جز باران از ابر مهر تو من ننوشم

نگذار تشنه بمیرم بی نگاه تو دور از آستانت

شمع روشن محفل خوش رقیبانی ای دوست

بگذار بریزم خون سیاووش شبی به پیمانت

Keine Kommentare: