کاش شبی دست من دامن آغوش تو در خواب میگرفت
چو سرما زده گنجشکی در بستر گرم تو لانه میگرفت
کاش دمی این دل شیدای من همنفس و هم دم تو میشد
خمار چشم دلم از نگاه مست تو پیمانه ها می میگرفت
کاش شبی از این شبهای تار مهمان در خوابت میشدم
خرمن جانم از شور آغوش تو شعله ها بدل میگرفت
کاش گلی بودی تو،فصلی در باغ تشنه دل کویری من
ریشها به جان میزد و از خون سیاووش آب میگرفت
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen