دلم در آتش درد دوری های یار دارد میپوسد
لبم از یاد گرمی لبش هنوز هم دارد میسوزد
مردم از درد جانسوزی که از یادش مانده بجا
این صد پاره دلم را سوزن یادش بهم میدوزد
شبی به باغ دلم آن گل مهربان بود و خندان
رفت با رقیب نشست،دلم از این رو میگدازد
ختن آهوی دشت سبز دل مست ما بود او
چه شد که او از باغ ارم دل شیدا میگریزد
این کویر دل با باران بوسه او بستان گشت
ندانستم او هم خون سیاووش عاشق میریزد
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen