Montag, 11. Februar 2008

دلم در آتش

دلم در آتش درد دوری های یار دارد میپوسد

لبم از یاد گرمی لبش هنوز هم دارد میسوزد

مردم از درد جانسوزی که از یادش مانده بجا

این صد پاره دلم را سوزن یادش بهم میدوزد

شبی به باغ دلم آن گل مهربان بود و خندان

رفت با رقیب نشست،دلم از این رو میگدازد

ختن آهوی دشت سبز دل مست ما بود او

چه شد که او از باغ ارم دل شیدا میگریزد

این کویر دل با باران بوسه او بستان گشت

ندانستم او هم خون سیاووش عاشق میریزد

Keine Kommentare: