Montag, 11. Oktober 2010

پیرم کرد بی انصاف زندگی

پیرم کرد بی انصاف زندگی

در وقتی که ریشه زدم در نبض بودن

و از هجاهای باطل تا گذر کردم

آخرین نفسهای عمر بر آمده بود

سادگیهای کودکیم را در بزرگ بودن زود رس

در انبان ریز طفولیت رها کردم

شورستانی بود جوانی

تا آمدم تبم را اندازه بزنم به سنجش عشق

در گلویم شوکران اندیشه ارتداد ریختند

در سلول کوچکم اما

خاطره باغها در من ماند

هرچند تیره بودند و تار

زندگی خسته از حمل رنجهایم

در نیمه راه در منزلی غریب بر جایم نهاد

واژه ها هم مرا در غربت گم کردند

Keine Kommentare: