در فراسوی این همه
نابسامانیهای زندگی
کجاست دمی سامان با تو بودنها
تا در آن خود بمیرانم
در حریم خلوت و خوش کدام دل میتوان
دمی بی دغدغه این نابکار
که زندگیش نام نهادند
شبی تا به تولد آفتاب زیست
در شتابم تا تحمل بی تو بودنهای بسیارم را
قربانی دمی با تو بودن کنم
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen