Montag, 11. Oktober 2010

درکوب درب زندگی

درکوب درب زندگی

از حضور کوبشهای من

خسته است

خسته

و من در اصرار بودنهای تو

آرزوهایم را رسوب میکنم بر دل

بر دلتنگیهای بسیار من

کودک ابری چشم گریانم

باران کم حوصل ی میبارد

ستاره نبودنت در آسمان

روشن ست

Keine Kommentare: