Samstag, 15. März 2008

جمال تو چه زیبا ست در آیینه ی دل ما
تو خوش نمایی، نه دل زنگار بسته ی ما
چنان فارغی از حال این دل شیدای ما
که روان شد جوی خون از دیده ی دل ما
سر مهرت با عاشق زار اگر نیست ای یار
هر دم به خون کشی چرا دل دیوانه ی ما
زمستان رفت، بهار عمر خسته تویی بیا
دل و جان گلگون گیری مقدم ِ قدم از ما
چو خرام سرو بلند بر لب جوی رقصانی
نظرت نیست به جان لرزان از تب ما
مرحم درد میطلبد دل ریش، شرنگم ده
نوشم هر چه تو ریزدی به جام خالی ما
کویر در سراب زندگی بمرد از تشنگی
شبی خون سیاووش به جام وفا بنوش با ما

Keine Kommentare: