Samstag, 15. März 2008

بد مستان سیه دل سبوی ما به سنگ جهل شکستند
چو یاران اصحاب کهف آمدند،هیچ از نو ندانستند
خود بینان خدا پرست را به می نوشی عشق چکار
نا نوشان می، سیاه مستند بزم شادی در هم شکستند
دزدان آزادی و مستان مال و مسجد نشینان بد حال
حاکم بر جان و زندگی مردم مظلوم شهر ما گشتند
روا نبود در این جهان دو کس آید و ماندگار گردد
خود پرست و خدا پرست، بجای خود آینه شکستند
در عجب مباش از کار گردون هزار رنگ و ریا
چو بلور عشق آفرید،سنگ سیاه ستمکار نشکستند
چون بر بلبلان نغمه خوان خوش عشق رفت که
بعد سلیمان مرغان سخنگو همه زبان به کام بستند
تضاد عالم بین،شب سرد و روز آتشست دل ِ کویر
سیاووش، عشق و وصل عهد دوستی با هم نبستند

Keine Kommentare: