Mittwoch, 4. Juni 2008

همه رفتند از این دل خسته ما، تو هم برخیز برو
همه شکستند آینه جان ما، تو هم بشکن و برو
پرده درید زاری های شبانه ام و جنون روز
کوس رسوایی ما تو هم بر هر برزن بزن و برو
خون جگرم به جام زندگی و تو ساقی مستانی
به پیمانه ی ما تو هم شرنگ مرگ بریز و برو
از دریای دلم هزارموج خونین به ساحل رفت
موجی باش بر خیز و از دریای دل ما برو
همه عمر قصه از غصه دل با کس نگفتم
راز سر بسته ام شکستی حال بر خیز و برو
بخت از من سرگشته گشت و بخت یار نبود
تو هم چون بختم گریز پایی بر خیز و برو
شمع شبانه به محفل پر دردم شدی تو شبی
حال که شعله فکندی به خرمن جان برخیز و برو
نفسم به شوق وصل تو دردشت سینه میگشت
بربستی راه گلویم به ستم بر خیز و برو
ابر بی باران بودی درآسمان دل کویر تشنه
درسر وفا سوختی جان سیاووش بر خیز و برو

Keine Kommentare: