Dienstag, 27. April 2010

باران مهتاب ماه میریزد بر برکه خیال

که هر شبم تو در آن زاده میشوی

روزنه ای از خیالم با من نیست

که تو در آن نلغزیده باشی

درد نبودن خاریست

در قلب یادهایم از تو

اگر میشد دل را جریمه میکردم و

روزنه اش را به روی خیالهای تو میبستم

شاید که بستر سینه

گور گمنامی میشد

بر این دل خوش خیال پر هوس

Keine Kommentare: