گونه های گل گون گلهای باغ زندگی
در وزش شبنمی که سوار بر بال باد است
شسته میشود به رنگ خنده ای از سر ناگزیریها
تا جهان جوان دگران در روزمرگیهای ما رنگ
شبهای طوفانی را به تجربه ابتدا ننشیند
به جانب خنده های تو میدوم
تا گریهایم را پشت سر جا بنهم
کهنه زخم های بسیارم را
زیر برگهایی که ارمغان باد پاییزند
پنهان میکنم
هر آنچه که ناچاره زندگی را چاره ای نبود
در میانه دفتر زندگی مینویسم
تا مگر از خاطره ها گم شوند
مثل عشقهای بر باد شده
باورهای معجزه ام را سالها پیش
در تلخیهای نو جوانی شکستم
تا مگر خود معجزه کنم
پنجره خسته خانه یادهایم را میگشایم
شاید نسیمی از مهربانیهایت
نرم و ترد چون خسته کبوتر بی جفتی
به لانه غبار گرفته خود بر گردد
آدمی به وقت کودکی چقدر روشن است
و وقتی که پیر میشود
خسته و پر شکسته و تاریک
هیچ کلامی در باغ ذهنم گل نمیدهد
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen