Dienstag, 27. April 2010

گونه های گل گون گلهای باغ زندگی

در وزش شبنمی که سوار بر بال باد است

شسته میشود به رنگ خنده ای از سر ناگزیریها

تا جهان جوان دگران در روزمرگیهای ما رنگ

شبهای طوفانی را به تجربه ابتدا ننشیند

به جانب خنده های تو میدوم

تا گریهایم را پشت سر جا بنهم

کهنه زخم های بسیارم را

زیر برگهایی که ارمغان باد پاییزند

پنهان میکنم

هر آنچه که ناچاره زندگی را چاره ای نبود

در میانه دفتر زندگی مینویسم

تا مگر از خاطره ها گم شوند

مثل عشقهای بر باد شده

باورهای معجزه ام را سالها پیش

در تلخیهای نو جوانی شکستم

تا مگر خود معجزه کنم

پنجره خسته خانه یادهایم را میگشایم

شاید نسیمی از مهربانیهایت

نرم و ترد چون خسته کبوتر بی جفتی

به لانه غبار گرفته خود بر گردد

آدمی به وقت کودکی چقدر روشن است

و وقتی که پیر میشود

خسته و پر شکسته و تاریک

هیچ کلامی در باغ ذهنم گل نمیدهد

مگر که عطر یاد ترا ببوید

Keine Kommentare: