Freitag, 15. Januar 2010

دگرهیچ گامی از کلامی
از ره خاطرهای تو نمیگذرد
خبری از خوابهای رفته ام نیست
زلال دریای عشق
در قطره ی آلوده به کدورت غرق شد
چهره در بر آینه نامهربانیها گرفتن چرا؟
دستان نگاهت
سوغات مهربانی را گم کرده چرا؟
کودک گریه هایم از بطن چشم زاده میشود
تا مگر حسرت جانم را تسلی باشد
حریم حرمت دوستی ها را
به تیغ نامهربانی ها سر بریدن چرا؟

Keine Kommentare: