گر شمع شوی تو شبی بر بالینم
در آتش تو سوزانم دل و دینم
همه عمرجان بیمار تو بوده ست
تب عشق تو بر جانست که چنینم
من بی خیال تو ای دوست،دمی سر نمی کنم
جامه دریده به تن،بی تو جامه به تن نمی کنم
در عشق باید از خود تهی شد و دل داد به یار
من سد بار داده واز کرده خود توبه نمی کنم
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen