Samstag, 25. April 2009

اشک صبرم بر دیده سنگ شد و تو نیامدی
خاک گورم نیز بر باد فنا شد و تو نیامدی
از عشق تو چو فرهاد تیشه به دست شدم
صد بیستون تراشیدم به ناخن و تو نیامدی
عمر در شوق دیدار دمی دیده مست تو رفت
جان جوان هم از غم دل پیر شد و تو نیامدی
چو شمع بر بالین انتظار تب دار تو سوختم
آتشم بر جان هم خاکستر شد و تو نیامدی
بهار من در زمستان سیه دوری ها مردم
از خون سیاوش لاله ها رست و تو نیامدی

Keine Kommentare: