Freitag, 25. September 2009

وقتت خوش ای یار جانی من از برت رفتم
مهر نورزیدی،ستم کردی من از درت رفتم
آمده بودم به کویت که سر در قدمت بمیرم
رخ به نقاب بستی من سرگشته هم رفتم
گرت گذرت به ره منت افتاد روزگاری
ببین که خون از دیده بسی فکندم و رفتم
چرا مهر از من بریدی و به غیر بستی
غیرتم ره گلو گرفت نگفتم سخنی و رفتم
خاکستر شد دلم به شعله عشق تو چنان
که سوار بر نرمه بادی از کوی تو رفتم
خوش باش ای یار،بی من مست و دلشاد
خود را رسوای تو سنگدل کردم و رفتم
من با زخم دل و جان،تو به عیش و نوش
شیدا خون دل خورد،تو می نوش من رفتم
عقل وهوش و دلم تو بردی از سر و دست
تو رهزن دل و دینی همه بتو دادم و رفتم
چشمه پرمهرت به روی من تشنه ببستی
تشنه لب آمدم به برت و تشنه تر رفتم
بختم ستم کرد وصلت نداد امیدم هم برید
تو خود خواستی مرا برانی من هم رفتم
خورشید روز رقیب و شمع بزم او شدی
ای نور دیده با کوری چشم از کوی تو رفتم
مه آسمان و شه ستارگان بودی از بهر من
ظلمت نشین و بی چراغ از کوی تو رفتم
چو سرو چمان دست با رقیب بر لب جوی
روزت خوش بود،شبت خوشتر که من رفتم
میروم چو سنگی در دل رودی گمنام روان
تا در دریای خونین عشق شوم غلطان رفتم
خمار می مستانه ز لب مستت بودم من دیوانه
تا دیده سیراب کنم از دریا درد هجرت رفتم
سرگشته شوم به بیابان عدم ای دوست
که دلم تو بردی و جان،غارت شده رفتم
تو شهی به جفا کردن و من گدای مهر
نه لایق تو منم، تو خود گفتی که من رفتم
به سکوت کویر روم و نالم از درد جان
تا نشنوی ناله و زاریم من از برت رفتم
هوس بود عشقت چو سودابه به سیاووش
من عاشق زارم از کوی هوسهای تو رفتم
بیست و چهارم مرداد 1387 توسط سیاوش کوهرنگ

1 Kommentar:

Panevis hat gesagt…

از آشنایی با شما دوست عزیزم و همصحبتی تان در پالتاک بهمراهی دوستمان "سمیرم" خوشحال شدم و وقت خوشی داشتم.
شادکام باشید و سلامت