Donnerstag, 10. Juli 2008

دوستی کجا شد که دگر دوستی از دوستان نمیبینم
از تو عزیز دل هم دگر با خود دمی همدلی نمیبینم
خورشید مهرتان کجا رفت و کجا مرد ای خلایق
که من کور سویی هم درآسمان نگا هتان نمیبینم
چه شد که مهرورزی را یاران همه بردند از یاد
در باغ زندگی دگر سرو چمان رقصانی نمیبینم
یاران مگر با غافله عمر همه رفتند از این دیار
که در گلستان دگرهزاران خوش خوانی نمیبینم
میخانه عاشقان بست مگرعسس ستم کار روزگار
که دگرشراب نابی در پیمانه صافی مستان نمیبینم
چنان ریختند خون سیاووشان، دشمنان دوست نما
که در این کویر زندگی جز لاله سرنگون نمیبینم

Keine Kommentare: