Montag, 7. Dezember 2009

شب با دستان صبح ورق میخورد
ماه چون زنی شبگرد خیابانها
خسته از هوسهای اجباری شبانه
پنجره نیمه روشن خود را
به روی روز میبندد
تیغ تیز نور
پردهِ درِ پرده های بجا مانده
از شب میشود
آخرین ستارگان بجا مانده از قافله خسته
به منزل خواب میرسند
و اما من همچنان منتظر آمدنهای بعید توام
در کنار خاکستر شمعی
که از آتش غم من در خود سوخت
دفتر شب با دستان روشن پگاه
ورق میخورد
قلم خسته شاعر از نرد عشق
با لطافت کاغذ دست میکشد
بی آنکه خواهشی از دل را جوابی باشد

Keine Kommentare: